※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

ما الف هستیمو الف میمیرم
※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

ما الف هستیمو الف میمیرم

I Love You - Part O2



  دستش رو برد به سمت سوزن سرم تا از دستش بیرون بکشتش

اما شیون دستش رو گذاشت رو دست هیوکی تا مانعش بشه

در همین گیرو دار یهو صدای زنگ در به گوش میرسههر دوشون هول میکنن

شیون نگاه متعجبی به هیوک کرد .تنها چیزی که در اون لحظه از ذهنش گذشت این بود که این وقت روز کدوم احمقی میتونه باشه .پوفی از روی کلافکی کردو رو به هیوک گفت"من میرم ببینم کیه"

شیون اینو گفتو از روی تخت بلند شد و به سمت ایفون حرکت کرد

هیوک فقط سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد رفتن شیون رو نظاره کرد

وقتی به صفحه مانیتور ایفون نگاه کرد در کمال تعجب دید همون دکتر جوون پشت در ایستاده نمیدونست چرا دلش گواهی بد میداد انگار ته دلش یه حسی بهش میگفت این دکتر لعنتی به  این راحتی دست از سرشون برنمیداره اما چه دلیلی میتونست داشته باشه یعنی این دکتر از هیوکش خوشش اومده بود برای اولین بار از اینکه زنگ زده بود اورژانس عین سگ پشیمون شد با این فکر فکش از عصبانیت منقبض شد . پلکاشو روی هم گذاشتو سعی کرد با کشیدن نفس عمیق کمی از عصبانیتش کم کنه نباید قضاوت میکرد این حقو نداشت به ارومی گوشی رو برداشت وپرسید: مشکلی پیش اومده؟

دونگهه با اضطراب گفت: اوه بله راستش من موبایلم همراهم نبود فک کنم خونه شما افتاده

شیوون اخمی کردو گفت: منظورتون چیه ؟

Flash back

برای لحظه ای مکث کرد و پرسید:شما دوستش هستید

حتی نگاه کردن به چشمای نگران این مرد نشون میداد که احساسش  یه چیز فرا تر از احساس همدردی  یا محبت دوستانه س میتونست عشق رو تو چشمای زلال مرد ببینه اما نمیدونست چرا دلش نمیخواست در واقع دوست نداشت هیچوقت به دلیل این نگاه مضطرب پی ببره اما تریدید و دودلی که در جواب مرد مشخص بود باعث میشد به خواستش نرسه:ن ه راستش ممن خب.

نمیتونست چیزی که درونش شکل گرفته رو انالیز کنه اما مطمئن بود که نمیتونه به این راحتی از کسی خوشش بیاد و بعد نسبت به اطراف اون فرد حساس شه اما اون مرد به حدی جذاب بود  که تمام منطقش رو از بین میبرد سعی کرد لبخند صمیمی روی لب بیاره:متوجه شدم اون اولین بارشه که اینطوری میشه؟

وقتی پا گذاشتن به اتاق دیگه چیزی نفهمید باید از بالا تنه ل/خت پسرک میفهمید که چه اتفاقی بین این دو افتاده همونطور که به تخت نزدیک میشد چشماش بیشتر به رد های ارغوانی رنگ گردن پسرک میخورد بی اختیار حس بدی نصبت به اون پسر لاغر و زرد پیدا کرد اون حتی اونقدر هم ص/کثی نبود که بخواد اون مرد رو عاشق کنه نمیفهمید پرستار چی میگه اما از رنگ و روی پسر معلوم بود که دلیل بی هوش شدنش افت فشار شدیده نگاهش  رو از موجودی که روی تخت بیهوش شده بود گرفتو به اون مرد احمق خیره شد برای لحظه ای  باخودش فک کرد اگه  حتی برای یه لحظه احتمال این بود که قبل این پسرک مردنی این مرد رو ملاقات میکرد بی تردید میتونست به جای اون بدن بینظیر مرد رو لمس کنه .

"اون خوبه من براش سرم تجویز میکنم البته اون نیاز به توجه و علاقه داره"

نمیدونست چرا این و گفت اما باید یه جوری به  این مرد نزدیک میشد و شانس خودش رو امتحان میکرد کمی طول کشید حس کرد به دستشویی نیاز داره اجازه  گرفت و رفت وقتی داخل دست شویی رفت به چهره جذاب خودش توی اینه خیره شد و به این فکر کرد که چه بهانه ای میتونه اونو به این خونه برگردونه همون لحظه گوشیش که داخل جیبش بود به لرزه در اومد با فکری که به ذهنش رسیده بود لبخندی زد و به تصویرش توی اینه چشمک زد

......

دونگهه که میخواست هر طور شده دوباره به اون خونه برگرده با اصرار گفت: متاسفم من همه جا رو گشتم اما...

شیون برای رفع ابحامات این دکتر مزاحم در و باز کرد  و بعد دقایقی دونگهه وارد هال شد صدای ضریفو خسته هیوک از اتاق به گوش رسید

"شیوونی، کی بود"

شیون در حالی که سعی داشت با نگاه کردن تو صورت اون دکتر از قصد و نیتش باخبر شه با لحن عجیبی پرسید : مطمئنید گوشیتونو اینجا جا گذاشتید؟

هیوک با موهای مشکی بهم ریخته که روی چشمهاش ریخته بود آروم آروم اومد سمت هال .به خاطر بی هوشی و بوسه های عمیقش با شیوون لب هاش سُرخ تر و متورم تر از همیشه بودن و تی شرت مشکی گل ، گشاد شیوون قسمت اعظمی از گردنو کتفشو به نمایش گذاشته بود

"ایشون همون دکتری هستن ک..."

شیون که سعی داشت به عزیزترین فرد زندگیش حضور ناگهانی دونگهه رو توضیح بده با دیدن هیوک تو اون حالت زبونش بند اومد

نگاه دونگهه به هیوک جذب شد " اونا هر دو بیش از حد جذابن " تنها چیزی که از ذهن مدهوشش عبور کرد با نگاه تحسین بر انگیزی به کتف برهنه هیوک خیره شد چطور تو اون لحظه متوجه جذابیت های این پسر ظریف نشد بود؟

شیون که متوجه نگاه های مریض دونگهه به هیوک شد سریع به سمتش رفتو در حالی که یقه لباسش رو روی کتف هیوک میکشید گفت:عزیزم بهتر نبود تو اتاق استراحت میکردی؟ تو هنوز...

چشمهای هیوک درشت و کنجکاو به شیوون و دونگهه خیره شده بود اون قدر به این پسر مشکوک شده بود که نمیتونست درک کنه شیونش داره تو اون لحظه در مورد چی حرف میزنه

دونگهه با حسرت به اون دو خیره شد وبه سرعت میون حرف شیون پرید: میشه با گوشیتون یه زنگ به گوشیم بزنم بلکه از طریق صداش بفهمم کجا افتاده

هیوک نگاه نا مطمئنی به دونگهه انداخت و با خودش گفت:اون گوشی شیون رو میخواد چیکار؟

شیون با سر تایید کرد به هر حال باید کاری میکرد تا شر این دکتر کنده بشه بنابراین به سمت موبایلش رو که رو اپن بود رفتو اونو به سرعت به دونگهه که نگاه مشتاقش رو به عضله های سکسی شیون بود داد

"اوه ممنون" لبخند خجالتی به شیون تحویل داد بدون اینکه بخواد میل شدیدی واسه در اغوش کشیدن اون هیکل داشت وجودش رو به لرزه مینداخت

هیوک بهش برخورد. این پسره ی بی ادب کی بود که این شکلی و جلوی چشم خودش داشت با چشمهاش شیوون عزیزش رو می خورد؟آروم آروم سمت شیوون رفت و مثل گربه ها خودش رو بهش چسبوند

دونگهه سریع شماره خودش رو گرفت بعد ثانیه ای صدای گوشیش بلند شد

شیون باتعجب به مکانی که ازش صدای ملودی خیره شد

دونگهه به سمت گوشیش رفت و با حالت بانمکی گفت: اههه خدایا شکرت پیداش کردم ممنونم شیون شی

و در مقابل نگاه حیرت زده هیوک به شیون نزدیک شد و دستی یه عضله شکلاتی رنگش کشید این حرکت باعث شد شیون اخم کنه و به هیوک بچسبه

هیوک چشم غره ای به دونگهه رفت که بیشتر از انکه ترسناک نشونش بده، بانمک نشونش داد

دونگهه که تازه متوجه هیوک شده بود لبخند شیرینی زد و گفت : واقعا دوست پسر بانمکی دارید شیون شی بهتون نمیاد همچین سلیقه ای داشته باشید

هیوک بیشتر توی اغوششیوون فرو رفت و با حرص به دونگهه چشم غره رفت

شیون دید که این دکتر فوضول داره چرتو پرت زیاد میگه با لحن جدی و خشکی گفت: خب گوشیتونم پیدا شد

در همون لحظه صدای پارس بوگشی از اتاق مهمان بلند شد هیوک با شنیدن صدا سریع به سمت در رفتو همونطور که بازش میکرد گفت:ایگو کوچولوی بانمک من بیدار شدی؟

هنوز در کامل باز نشده بود که بوگشی با یه جهش سریع خودشو تو بغل هیوک انداختو صورتش رو لی/س زد .هیوک در حالی که از ته دل میخندید گفت:پسر لوس

دونگهه با دیدن بوگشی دستاشو کوبید به هم و گفت:

واو چه پاپی نازی شیون شی من عاشق پاپیام

شیون دندونش رو باحرس به هم سایید نه اون دست بردار نبود حالا مطمئن شده بود که این دکتر به دوست پسرش چشم داره و بوگشی رو بهونه کرده تا برای ثانیه ای هم که شده هیوکو لمس کنه

دونگهه بی توجه به چشم غره  وحشتناک شیون به سمت هیوک رفت و گفت:اقای... ببخشید میشه یه لحظه بغلش کنم؟

هیوک با شنیدن حرف دونگهه بوگشی رو بیشتر به خودش چسبوند

اعصبش حسابی بهم ریخته بود؟ این پسره کی بود که می خواست همه چیزشو یهویی صاحب شه؟ اول شیوون حالا هم بوگشی؟

دونگهه سرشو به بانمک ترین شکل کج کردو با پشمای پاپی مانندش به هیوک خیره شد

هیوک با دیدین چشمای معلوم دونگهه برای لحظه ای مات به صورتش نگاه کرد اون واقعا بانمک بود .

دونگهه لبش رو اویزون کردو با اصرار گفت:میشه؟

هیوک با در موندگی به سمت شیون برگشتو نگاه پرسشگری بهش انداخت

شیون از اینکه فهمیده بود این ادم تونسته با ظاهر معصومش دل هیوکو نرم کنه مثله کوره داغ کرد و بدون فکر داد زد:نه نمیشه!

دونگهه که متوجه شد شیون حتما فکر میکنه اون به دوست پسرش چشم داره با همون حالت بانمک به شیون خیره شد اما انگار این یکی نفوذ ناپذیر بود با لبخند مصنوعی که به لب نشونده بود گفت:ظاهرا مزاحم شدم بهتره که برم

شیون که تا اون لحظه به هیوک خیره بود روکرد به دونگهه ودر جواب گفت: خوش اومدید

دونگهه بدون معطلی به سمت در خروجی رفت و از خونه خارج شد

هیوک احساس میکرد با وجود اینکه اصلا و ابدا از این پسر خوشش نیومده اما حرکت شیوون به نوعی بی ادبی محسوب می شه

اما نمی دونست چی بگه و اینکه اصلا حرفی بزنه یا نه چون از چشمای خون گرفته شیون به وضوح مشخص بود که عصبانیه

بعد از بسته شدن در شیون نفسش رو با حرس بیرون داد و گفت : این دیگه چه اشغالی بود

هیوک حدس میزد که شاید واسه شیونش ممکنه سوءتفاهم پیش اومده باشه واسه همین به سرعت گفت "اصلا از اینکه اون بهت نگاه می کرد خوشم نیومد"

شیون با اخم به هیوک خیره شد :با چشماش داشت غورتت میداد بعد میگی به من نگاه میکرد؟

هیوک یه ابروشو انداخت بالا و گفت: اون لعنتی عضله هاتو لمس کرد بعد تو...

شیون که تازه به یاد اون حرکت افتاد به حسادت هیوک خندید و به سمتش رفت و بوسه ای به موهاش زد:وقتی حسود میشی دلم میخواد گازت بگیرم

هیوک با بهت به شیون خیره شد و گفت:فک میکردم فقط بوگشی سگه...

شیون به شوخی اخمی کردو گفت:یااااااااااااااااااا

و بعد دستی به سر بوگشی کشید

هیوک نگاهش رو به صورت شیوون دوخت و لبخند غمگینی زد:ولی شیوون تو به من نگفتی اون کی بود؟

شیون که با دیدن نگاه دلخور هیوک عصبانیتش به کلی از بین رفته بود بوسه ای به گونه هیوک زدو گفت:گفتم بیبی اون همون دکتری بود که برات سرنگ تجویز کرد من وقتی بیهوش شدی زنگ زدم اورژانس گفتم که بهت

-"اوف، همینه که از همون اول ازش خوشم نیومد"

سرش رو پایین انداخته بود وخودش رو با بوگشی مشغول کرده بود

شیون با انگشت اشازه زیر چونه هیوک رو گرفت و بوسه کوتاهی به لباش زد

هیوک سرش رو کمی عقب کشید"ش..شیون..."

لبخند مهربونی زدو با چشمای خمارش به چشمای هیوک نگاه کرد:جونم

"مطمئنی.... مطمئنی که ما داریم کار درستی رو انجام می دیم؟"

"شاید... شاید یکی مثل اون آقای دکتر فرد مناسب تری برات باشه"

شیون با حرف ناگهانی که  از زبون هیوک شینده بود حسابی جا خورد و با کلافگی گفت: چرا داری این حرفو میزنی  هیوکی چرا مزخرف میگی تو حالت خوب نیس

هیوک با جدیتی مثال نزدنی در حالی که سعی میکرد با شیون ارتباط چشمی نداشته باشه گفت"شیوون، درست فکر کن، تو از یه خانواده ی اصیلی

تو تحصیلات داری، پولداری، قیافه و هیکلت هم که سرآمده تو بیشتر به درد دکتر خوشگلی مثل اون می خوری تا آدمی با گذشته ی من

اب به زبون اوردن هر کلمه قلبش بیشتر میگرفت و اشک تو چشاش جمع میشد

شیون که تقریبا به این حرفای تکراری عادت کرده  بود با کلافگی گفت: بس کن بخاطر خدا هیوکی هیچکس واسم تو نمیشه

با وجود اینکه شیوون رو از جون خودش هم بیشتر دوست داشت اما به این نتیجه رسیده بود که لیاقت شیوون رو نداره

با تمام وجود سعی میکرد با اشکایی که بی صبرانه منتظره سرازیر شدنن بجنگه اما در اخر نتونست جلوشون ایستادگی کنه و به تلخی اشک ریخت

شیون از دست حرفای هیوک عصبانی بود اما از طرفی هم طاقت  دیدن اشکاش رو هم نداشت نفس عمیقی کشیدو بغلش کرد بوسه ای به موهای مخملی عشقش زد نمیدونست قلب شکستشو باید با چه مرحمی درمون کنه :هیوکی من عاشق توئم خودت بهتر از هر کس دیگه ای اینو میدونی

خواهش میکنم دیگه از این حرفا نزن باشه

هیوک با صدای لرزونی گفت: ولی

شیون بی طاقت شده بود میخواست فقط تموم شه امروز تا همینجا واسش بس بود اون ارامش میخواست چیزی که فقط میتونست از این موجود غر غرو به دست بیاره:ولی بی ولی هیچی نگو باشه حالا میخوام این ماجرا رو فراموش کنیم نمیخوام به هیچی چیز جز خودمون فکر کنیم باشه؟!

هیوک با دیدن چهره ی درمونده شیوون حرفش رو قورت داد

هیوک بوگشی رو زمین گذاشت و خودش رو توی بغل شیون انداخت

شیونم اونو براید استایل از روی زمین بلند کرد و گفت: یادمه گفتی که اماده ای؟نمیخوای جواب بدی توتفرنگی خوشمزه؟

هیوک توی چشم های شیوون نگاه کرد و مصمم سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد لب هاشو به ارومی روی لب های شیون گذاشت پروانه وار شروع کرد به بوسیدنش .شیون از حرکت یدفه ای هیوک شوکه شد اما طولی نکشید که خودشم ماهرانه شروع به بوسیدن تنها دلیل زندگیش با ولع لبای گیلاسی هیوکو می/کید همون لحظه به تخت رسیدن

هیوک طبق معمول دوباره انگشت هاشو لا به لای موهای شیوون کشید و بوسه رو عمیق تر کرد...