※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

ما الف هستیمو الف میمیرم
※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

※♘♚◇wonhyukfanclub◆♕♞※

ما الف هستیمو الف میمیرم

I Love You - Part O1



-وون!انقده بیشعور نباش

*کل صورت هیوکی قرمز شد تا اخرین حد ممکن سرش رو پایین انداخت اون واقعا خجالت میکشید اما  انگار شیون بویی از خجالت نبرده بود*شیون اروم دست میندازه دور گردن هیوکی و صورتشو به صورت عشقش نزدیک میکنه*هیوک از قبلش هم قرمز تر میشه*

-وونی... الان وقتش نیس

*و از جاش بلند میشه و میره به سمت دیگه اتاق* *شیون که فهمیده بود اونهیوک هنوز امادگی نداره وخجالت میکشه به دنبال اون از جاش بلند میشه و دنبالش میره*

-هیوکی همه چیز اونجور که تو فکر میکنی نیس بیبی

شیون سعی داشت با بهترین لحن ممکن هیوکو از اشتباه در بیاره

-و میشه بهم بگی من چطوری فکر می کنم؟

*هیوک یه نگاه جدی به شیوون انداخت و منتظر جواب موند

-تو الان داری به این فک میکنی که من فقط بخاطر ارضا شدن میل جنسیم باهاتم اما همش این نیست من من عاشقتم!

*شیون سعی کرد با خونسردی هیوک رو قانع کنه*

-شیوون، خودتم خوب می دونی که من هیچوقت همچین فکری راجع به تو نمی کنم اما نمی تونم کاریش کنم، هنوز می ترسم

*هیوک مظلومانه به شیوون نگاه کرد و سعی کرد با چهره مظلومش از زیر کاری که باید انجام میداد در ره*

-میدونم عزیزم من تا زمانی که تو اماده نشدی کاری نمیکنم

شیون که نمیتونست اون چشمای معصومو ندید بگیره با قلبی بیتابو عاشق گفت.

-منم برای همینه که دوستت دارم

*هیوک همراه با لبخند دلنشینی  اینو گفت و خم شد تا شیوونو ببوسه*و شیون فرصتو قنیمت میشماره و لباشو رو لبای هیوکی میزاره و اروم شروع میکنه به بوسیدنش هیوک دستهاشو دور گردن شیوون می اندازه و توی بوسه غرق می شه شیون هم دستاشو دور کمر ظریف هیوک حلقه میکنه و اونو به خودش فشار میده و همونجور که داره عشقش رو میبوسه درون دهانش نجواکنان میگه : تو بهترین اتفاق توی زندگی سردو تکراریه من بودی

هیوک می خنده و در حالی که داشت به بوسیدن شیوون ادامه می داد می گه: و تو بودی که منو نجات دادی"چشمهاش رو بست" دوستت دارم ماشیِ خوش قیافه ی من

شیون هر لحظه داغ تر میشد و این جمله اخر کارو براش تموم کرد اون یه چنگی به کمر هیوک زد و اونو به سرعت روی کانپه خوابوند وخودشم روش خوابید

هیوک یک لحظه جا خورد اما فقط دستهاشو محکم تر کرد و پاهاش رو هم دور کمر شیوون حلقه کرد

شیون دیگه نمیتونست دیگه اون لبای البالویی قانعش نمیکرد دست از بوسیدن کشید در حالی که بوسه زنان به سمت گردن هیوک میرفت ناله وار گفت: تو خیلی هاتی .

وشروع کرد به مکیدن گردن بولوری اون فرد دوست داشتنی

هیوک جا خورده بود اما احساس می کرد توی دلش پروانه های کوچیک و بزرگ دارن تکون تکون می خورن و نمی تونست هیچ واکنشی نشون بده جز ناله ی آرومی که از دهنش خارج شد از شدت ترس، هیجان و شهوت داشت می لرزید شیوون رو محکم تر به خودش چسبوند

شیون که میدید هیوک عکس العمل منفی نشون نمیده به خودش جرات بیشتری داد و دستای مردونش رو داخل لباس هیوک فرو کرد ،ناله دیوونه کننده هیوک حالش رو بدتر از قبل کرد

اون به راحتی میتونست عضو سخت شده هیوکو از روی شلوار حس کنه و این بهش این اجازه رو میداد تا از قبل دیوونه وارتر بخوادش

هیوک احساس می کرد که داره داغ و داغ تر می شه حسِ خواستن شیون همه ی ذهنش رو پُر کرده بود فقط می خواست بی هیچ فاصله ای به شیوون نزدیک باشه

شیون به ارومی با انگشتای داغش نوک سینه ی هیوکو فشار میداد میخواست صدای ناله هاشو بشنوه میخواست حس رضایت رو از طرف هیوک دریافت کنه میخواست اون اماده بشه تا شیون تمام کمال عشقش رو صاحب بشه مالکه روحو جسمش بشه

هیوک سرش رو به عقب انداخت و ناله ی بلندی کرد

شاید این اولین رابطه اون نبود اما مسلما اولین ارضای روحو جسمش با هم بود شیون به راحتی میتونست به بوسیدن عشقش لذتش رو به اوج برسونه

حس نا اشنا و لذت بخشی تو وجود هیوک جوونه زد میخواست با لذت بردن از این حس خاطرات تلخ گذشته رو پاک کنه بنابراین به کمرش قوس بیشتری داد و قسمت پایینی بدنش بیشتر و بیشتر به شیوون کشیده می شد

این حرکت از طرف هیوک باعث شد برای لحظه ای نفس شیون تو سینه حبس بشه و از اونچه بهش مالیده میشد لذت ببره

مغزش مه آلود بود و تنها چیزی که می فهمید این بود که می خواست جسم و روح خودش و شیوون با هم یکی بشه

دیگه نمیتونست این فاصله رو تحمل کنه تو یه حرکت سریع بولیز نارنجی رنگ هیوکو که خودش به عنوان کادوی اشنایی بهش داده بود از تنش در اورد

توی اون لحظه بود که هیوک فهمید مغلوب شده، مغلوب احساساتش به شیوون، فهمید که خودش هم به اندازه ی شیوون این رو می خواد به چشم های شیوون نگاه کرد

نگاه خجالت زده هیوک باعث میشد قلب شیون از لذت عشق بلرزه ؛کمی ازش فاصله گرفت تا بتونه به شاهکار هنری که زیرشه نگاه کنه وعمق نگاه عاشق هیوکو تا مغز استخون حس کنه

از دیدن اینکه شیوون بهش خیره شده بود سُرخ شد و به ارومی لبشو به دندون گرفت و باز به خاطر این حرکت ناخواسته بیشتر سرخ شد چون به وضوح میتونست حس کنه که شیون با این حرکت سخت تر شده.

شیون"تو بینظیری"

بعد از گفتن این جمله معطلش نکرد خم شدو دور نافش رو لیسید و دستای پهنو مردوننش رو روی سینه های ملتهب هیوک گذاشت و فشارشون داد

هیوک نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه و تنها کاری که از اختیارش خارج شده بود ناله کردن بود اما این درست نبود اون باید یه کاری میکرد تمام تلاشش رو کرد تا برای یه لحظه هم که شده خجالت رو کنار بزاره و با صدای لرزونش به شیوون گفت"این نامردیه که فقط من لباس... آهههه... تنم نیستتت... اوووه"

نمی تونست جلوی ناله هاش رو بگیره نمیتونست پکاشو از هم باز کنه اختیاری روی بدنش نداشت معصومانه سعی میکرد صدای ناله هاش جوری باشه که به گوش شیون نرسه چون نمیدونست بعد از این چطور باید تو چشمای شیون نگاه کنه و این صحنه ها یادش نیادو سرخ نشه

این حرف موجی از شادی رو تو وجود شیون به وجود اورد نگاه سوزانش رو به چشمای عشقش دوختو به صدایی که از شهوت زیاد میلرزید گفت:

"تو چرا برام درش نمیاری هانی هومم!؟"

و لبخند جذابو سک/س/ی ای به روی هیوک زد

هیوک هنوز داشت می لرزید و با گفتن این حرف شیوون و دیدن لبخندش تا نوک گوش هاش هم سُرخ شدن اما مرده و حرفش خودش این پیشنهادو داده بود و حالا که شیون این درخواستو ازش داشت باید جوری انجامش میداد . دستاش از شدت شرم میلرزید سعی کرد با نفس عمیق کشیدن مقداری از هیجانش رو کم کنه وقتی بازدمش رو با فشار بیرون داد کمی خودش رو بالا کشید تا تسلت بیشتری داشته باشه دستای لرزونش رو به ارومی به سمت تیشرت شیون برد اونو بالا کشید با دیدن عضلات ورزیده شیون اب دهنش رو به زور قورت داد نمیتونست منکر هیجانی که هر لحظه زیر شلواش جمع میشد رو نادیده بگیره اما از اینکه شیون متوجه سختی اون بشه باعث میشد از شدت شرم مثله بستی اب بشه

شیون از اینکه میدید معشوقش تا این حد نجیبو خجالتیه بیشتر از قبل به خودش میبالید

به محض اینکه سر شیون از یقه ی تی شرت خارج شد سریع خم شد و لبای هیوکو بوسید این بوسه از روی اراده نبود بلکه از روی عشقو اشتیاق بود شیون میدونست که این تنها حقیقته زندگیشه حقیقتی که زندگی بیروحو جهنم وارش رو به سرزمینی پر از رنگین کمان تبدیل کرده

دست هیوک به دور سر شیون حلقه شد و انگشت هاش رو لابه لای موهای شیوون کشید

شیون برای لحظه ای پلکاش رو روی هم گذاشت و روی انگشتای ضریفه هیوک تمرکز کرد این لذت فرای تصور بود اون دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه بی اختیار و بدون فکر دستش رو پایین برد

و روی منبر سخت شده هیوک کشید و فشارش داد

دست هیوک ناگهان لابلای موهای شیون بی حرکت موند و در بین بوسه شون ناله ای زد و کمرش رو برای بار دوم قوس داد و بدنش بی ارده به دنبال تماس بیشتر با دست شیوون بود

ناله مستانه هیوک مو به تنش سیخ میکرد و بدنش رو شل تر بنابراین توی یه حرکت برق اسا شلوارو لباس  زیر هیوک رو در اورد وبعد از روی هیوک بلند شد و شلوارک و شرت  خودش رو هم با یه حرکت در اورد

اولین واکنش هیوک این بود دستهاش رو جلوی ممبرش بگیره سعی کنه تماس چشمی شو تا حد امکان با شیون قطع کنه

این حرکت شیون رو به خنده انداخت نگاهی شیطنت وار به صورت گل انداخته هیوک کردو با یه حرکت دستای هیوک با دو دستش کنار زد و بالا سرش نگه داشت و سعی کرد با یه حرکت مانع حرکت بعدی هیوک شه و بعد با دست دیگه منبرش رو گرفت و سعی کر به دهنش نزدیک کنه و با لذت زیاد زبونش رو به سوراخ منبر هیوک فشار داد و اروم منبر هیوکو وارد دهنش کرد

هیوک از جاش پرید بدون اینکه به شیوون فرصت بده تُند تُند عقب رفت با ترس و وحشت به شیوون خیره شده بود قطره های اشک داشت توی چشمهاش جمع می شد این حرکت شیوون اون رو یاد زندگی کابوس بار گذشته اش انداخته بود دیگه جلوی خودش شیوون رو نمی دید کابوس هاش دوباره براش زنده شده بودن انقدر عقب رفت که پشتش به دیوار خورد

شیون که فهمید زیاده روی کرده سرشو انداخت پایین  از روی شرم میدونست هیوک شاید هیچوقت با ترسش کنار نیاد اما اون کسی نبود که به هیوک اسیب میزد اون خالصانه عاشق هیوک بود و میخواست زندگی هیوکو پر از رنگای شاد کنه اما نمیدونست چرا همش گند میزد نمیتونست کلمات رو کنار هم بچینه به من من افتاده بود"هیوک ببخشید من من متاسفم "

اشکاش سرازیر شدن و هیوک در حالی که پشتش رو به دیوار تکیه داده بود روی زمین نشست

شیون که اشکای عشقش رو دید لعنتی به خودش فرستادو به هیوک نزدیک شد

"اونهیوکا بیانه"

هیوک زانوهاش رو توی بغلش گرفته بود و داشت زار زار گریه می کرد شونه هاش از شدت گریه و ترس می لرزیدن

قلب شیون با دیدن این وضع موچاله شد جلوی هیوک زانو زد و سعی کرد واونو در اغوش بگیره

"من نمیخواستم من متاسفم دیگه تا تو نخوای بهت نزدیک نمیشم منو ببخش خواهش میکنم هیوکی تو همه زندگی منی"

بغض امون رو بریده بود دیدن عشقش تو اون وضع و اینکه خود لعنتیش باعث شده بود اون به این حال بیوفته داشت دیوونش میکرد اشک هایی که با سماجت تلاش به خودنمایی داشتن حالا پیروز مندانه روی گونه های شیون به رقص در اومده بودن

هیوک در حالی که هنوز داشت اشک می ریخت به شیوون نگاه کرد

توی چشمهاش ترس و ناامیدی موج می زدن "خدای من شیون "

" من نمیخوام تو عذاب بکشی عوض گریه کردن منو عوضی رو بزن که اینجوری قلب کوچیکتو به درد اوردم"

شیون همونطور که به ارامی اشک میریخت به هیوک با ندامت گفت "من میرم  خواهش میکنم "

با شنیدن صدای شیوون بیشتر از قبل ترسید از خودش بدش می اومد از گذشته اش بدش می اومد از همه ی چیز هایی که باعث شده بود امروز به این حال و روز بیفته متنفر بود

شیون وقتی ترسو تو نگاه هیوک دید کمی ازش فاصله گرفت و با بغضی دردناک گفت"من میرم  خواهش میکنم "

هنوز هم کابوس هاش جلوی چشمش بودن اما می تونست شیوون رو خوب ببینه

می تونست ببینه که چطور شیون بخاطر اون اشک میریزه و خودش رو مقصر میدونه نمیتنست قلب عاشق شیون رو نادیده بگیره میدونست که بدون اون زندیگش دوباره تبدیل میشه به همون جهنم شایدم بدتر چون دوری از عشقش نابودش میکرد پس نباید اونو از خودش میروند لبای لرزونش رو از هم باز کرد و با صدایی که از ته چاه در میومد گفت "نـ..نرو.."

بعد از اون چشماش سیاهی رفت و دیگه نفهمید کجاست

این یه کلمه تونست نور امید رو تو دل شیون روشن کنه اما با بیهوش شدن هیوک تمام شادیش از بین رفت قبل از اینکه اون به زمین سخت برخورد کنه بدن سردو لرزونش رو در اغوش کشید

و براید استایل  اون رو از روی زمین بلند کرد حال خودشم داغون بود از خودش متنفر بود اون میدونست که هیوکش سختیای زیادی رو تحمل کرده به سرعت هیوکو به سمت اتاق مشترکشون برد و از کمد ی دست لباس در اورد و تن عشقش کرد و بعد به سمت تلفن دویید و به اورژانس زنگ زد

دستاش میلرزید این بار اول نبود که هیوکش به این حال میفتاد گاهی میشد که اون از شدت فشار عصبی تشنج میکرد الان نزدیک 10 دقیقه بود که به اورژانس زنگ زده بود اما هنوز از اون لعنتیا خبری نبود که ناگهان صدای ایفون تو خونه پیچید با سرعت باد خودشو به سمت ایفون رسوند اونا بالاخره اومدن با فشار دادن دگمه اوپن در رو براشون باز کرد چیزی طول نکشید که چند پرستار به همراه یه دکتر وارد خونه شدن شیون با اضطراب اونا رو به سمت اتاق راهنمایی کرد "از این طرف خواهش میکنم اون اصلا حالش خوب نیس"

مرد جوونی که به ظاهر دکتر بود رو به شیون کردو گفت : شما دوستش هستید ؟

شیون برای لحظه ای از جواب دادن عاجز شد و به من و من افتاد "ن ه راستش ممن خب "

دکتر نگاه عاقل اندر سفیه به مرد جوون انداخت و با لبخند محسوسی گفت: متوجه شدم  اون اولین بارشه که اینطوری میشه؟"

همونطور که حرف میزدن وارد اتاق شدن" نه "

این تنها چیزی بود که از دهان شیون شنیده شد پرستاری که داشت هیوکو معاینه میکرد رو به دکتر گفت " اون فشارش پایینه اما نه اونقدر که نگران کننده باشه"

دکتر به سمت تخت دونفره ای که وسط یه اتاق مجلل بود رفت و شروع کرد به معاینه "اون خوبه من براش سرم تجویز میکنم البته اون نیاز به توجه و علاقه داره"

این رو گفت و چشمکی شیطنت امیز به شیون زد .شیون که خیالش از بابت هیوک راحت شد از دکتر تشکر کرد اما به یاد سابقه هیوک افتاد و گفت"یعنی لازم نیس ببریمش بیمارستان؟"

دکتر که چیزی رو داشت به پرستار میگفت در جواب شیون فقط سری تکان داد و به او فهمانید که نیاز به این کارها نیست

پرستار به سرعت از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه کوتاه با سرمی که دکتر دقایق پیش تجویز کرده بود برگشت و کنار هیوک روی تخت نشست چند ضربه به دستش زد

شیون دستش رو بالا اورد و با نشان اعتراض گفت" اون از سوزن میترسه"

پرستار خندیید"من اروم و بااحتیاط انجامش میدم"

این حرف دیگه جای اعتراض واسه شیون نذاشت .پرستار به ارومی سوزن رو وارد رگ هیوک کرد و بعد چسبس روی سوزن زد وتا از جاش تکون نخوره؛کاره اونا تموم شده بود

دکتر رو به شیون کرد و گفت : بهتره اگه غذا درست کردن بلدی یه غذای دریایی مقوی براش درست کنی تا جون بگیره

شیون لبخند سخاوتمندی زد و اونارو تا در بدرقه کرد

هنوز از در خارج نشده بود که برای اخرین بار به سمت شیون برگشت و گفت: به نظر خیلی بهش علاقه داری

شیون نمیتونست این دکتر فضول رو درک کنه اینبار لبخند زورکی به لب اورد : درسته میپرستمش

دکتر لبخند کجی زد و با حسرت گفت : خوش به حال دوستت

شیون یه ابروشو با بالا تاب دادو با تعجب به دکتر کوتاه قد نگاه کرد

دکتر کارتی رو از جیبش در اورد و به سمت شیون گرفت " چون گفتی اولین بارش نیس که اینجوری میشه بهتر هر بار که به این حالو روز افتاد بهم زنگ بزنی تا خودم برسونم "

شیون با بیخیالی کارتو از دکتر جوون گرفت و به اسمش خیره شد ای دونگهه

دونگهه لبخند جذابی زد و دستش رو به سمت شیون دراز کرد :خوشحال میشم بتونم بهتون کمک کنم اقای؟

شیون که از رفتار صمیمی دکتر شوکه شده بود همونطور که سیخ ایستاده بود جواب داد : شیون چوی شیون هستم

بعد به دست معلق دکتر نگاه کرد مردد بود تو دست دادن .دونگهه که دید از دست دادن خبری نیست انگشتاشو به کف دستش مالید و دستش رو پایین اورد : من میرم

شیون هم لبخندی مشکوک زد :به سلامت امیدوارم دوباره حال عشقم خراب نشه

خودشم میدونست بچگانه داره به این دکتر جوون میفهمونه که هیوک ماله اونه اما تو اون لحظه همین فقط به ذهنش رسید

دونگهه پوزخندی به چهره حق به جانب شیون زد و ازش رو برگردوندو به سمت پله ها رفت

بعد از بسته شدن در به سمت اتاقی که هیوک توش خوابیده بود رفت نگاهی پر از عشق به اونهیوک که حالا بیخبر از سرمی که دو دستشه به  ارومی تو خواب بود انداختو با هودش زمزمه کرد"تو همیشه مال منی اینو یادت باشه" و اروم کنارش دراز کشید و اونو در اغوش فشورد

چندین دقیقه همونطور گذشت اما هیوک هنوز بیهوش بود شیون دلش میخواست وقتی هیوک به هوش میاد اون با لبخند و اغوشش حواس پدوست پسر کوچولوش رو از سوزنی که تو دستش هست پرت کنه اما ظاهرا  داشت تو جدالش با خواب میباخت چشماش سنگین شده بودن به سختی میتونست بازنگهشون داره و بالاخره پلکاش بسته شد

اما هیوک ناگهان از خواب پرید طبق معمول همیشه کابوس هاش توی خواب هاش دنبالش بودن

این بار کابوسش رو درست به یاد نمی آورد اما حس وحشتناک بیدار شدن بعد از کابوس به سینه اش چنگ انداخته بود تند تند نفس می کشید و داشت همه ی تلاشش رو می کرد که نفس هاش رو به حالت عادی برگردونه

شیون برای لحظه ای حس کرد هیوک تکون خورده به سمت هیوک خیز برداشت اون خیس عرق بود شیون اونو محکمتر در اغوش کشید"چیزی نیس عزیزم من اینجام"

هیوک با دستهاش به تی شرت شیوون چنگ زد خودش رو محکم به سینه ی شیوون چسبوند

هنوز نمی تونست هیچ حرفی بزنه

شیون در حالی که موها و بازوی هیوکو نوازش میکرد گفت:ششششششششششششششششششششش اروم باش من کنارتم بیبی

کاملا خواب از سرش پریده بود بوسه ای به موهای ابریشمی هیوک زد و سرشو در آغوش گرفت

سوزش عجیبی رو توی بازوش حس کرد که باعث شد ناله ی کوچکی از درد از گلوش خارج شد

شیون نگران حال عشقش شد چک کرد تاببینه چی شده: جونم بیبی حالت خوبه؟ کجات درد میکنه ؟

هیوک با چشم های درشت و خیسش به شیوون نگاه کرد "د.... دستم...

شیون با انگشت شصتش اشکای مرارید وار عشقش رو پاک کرد"چیزی نیس فدات شم "

سر هیوک محکم در اغوش کشیدو ادامه داد:

وقتی بهوش شدی داشتم از ترس به حال مرگ میفتادم واسه همین زنگ زدم اورژانس اونام بهت سرم وصل کردن

اینو گفتو بوسه ای بیقرار به موهای اشفته هیوک زد

با گفتن کلمه ی سُرُم رنگ هیوک پرید سعی کرد دستش رو بالا بیاره و سوزن سُرُم رو از دستش بیرون بکشه داشت توی آغوش شیوون تقلا می کرد

شیون که میدید هیوک ترسیده اونو بیشتر به خودش فشورد : اروم باش عشقم چیزی نیس

-"شی..شیوون... ت..تورو خدا... تو روخدا این سوزنو از دستم در بیار.. شیوونن..." با صدای لرزونش اینو گفت و دوباره اشکهاش جاری شدن

سعی کرد بازوی هیوکو ماساژ بده تا فکرشو از درد منحرف کنه با اینکه طاقت دیدن اشکای عزیز ترین فرد زندگیش رو نداشت اما باید کاری میکرد تا اون رو اروم کنه" مرد به این گندگی هنوز از یه سوزن کوچیک میترسی"

"هیوکی تو به این سرم نیاز داری پس قوی باشو تحملش کن باشه بیبی

هیوک به هق هق افتاد

"شششششششششششششششش گریه نکن خواهش میکنم هیوک یکم به فکر من باش

اگه بلایی سرت بیاد میدونی به من چی میگذاره؟

هیوک که تحمل نداشت شیوون رو ناراحت ببینه همه ی تلاشش رو کرد تا خودش رو آروم کنه

محکم لبش رو گاز گرفت و برای اینکه ذهنشو از سوزنی که توی دستش بود منحرف کنه سرش رو توی سینه ی شیوون پنهان کرد چشمهاش رو محکم بهم می فشرد

شیوون به نوازش کردن ادامه داد تنها فکری که اون لحظه از ذهنش میگذشت بوسیدن لباش بود اما میترسیدئبعد اون میترسید کاری کنه میترسید هیوکو ناراحت کنه میترسید دوباره باعث بد حالیش بشه

بنابراین فقط اونو در اغوش گرفت و براش اواز خوند

"وقتی چشماتو دیدم قلبم لرزید/ و قلبم بی امان تورو پرستید

تمام احساسم غرق رویای تو شد/ و تموم دنیای من تسلیم دنیای تو شد

لرزش بدن هیوک با شنیدن صدای شیوون کمتر و کمتر شد دندون هاش رو از روی لبش برداشت و خودش رو بیشتر توی آغوش شیوون جا داد سرش رو بالا آورد و به چهره ی بی نقص شیوون خیره شد

شیون تونگاه عاشق هیوک غرق شد با عشقانه ترین صوت ادامه داد : وقتی به من نگاه میکنی

یا با عشق صدام میکنی

من غرق تو میشم

من غرق تو میشم

هیوک با چشم هاش که توش فقط عشق دیده می شد به شیوون خیره شده بود به چاله های گوشه ی لب شیوون، به لب های خوش فُرمش

دیگه طاقتش تموم شد و لباشو رو لبای هیوک گذاشت

هیوک چشمهاش رو بست و توی بوسه شیوون رو همراهی کرد جواب بوسه ی شیوون رو مثل همیشه خجالتی می داد

این رویایی ترین احساس بود اون با تمام وجود هیوکو میخواست اینو قلبش فریاد میزد و این همراهی هم بهش میفهموند که احساسش ب شدت دوطرفه س

همه ی جرات و عشقش رو جمع کرد و لب هاشو از روی لب های شیوون کنار کشید

آروم آروم با بوسه های لطیف و خجالتی به سمت گوشه ی لب شیوون رفت

این حرکت باعث شد شیون کمی جا بخوره اما به زودی با حرکت بعدی هیوک این تعجب جاشو به یه لذت عمیق داد

هیوک همه ی تمرکزش رو جمع کرد و با وجود اینکه گونه هاش صورتی شده بودن بوسه هاش رو به سمت گردن شیوون ادامه داد

شیون که حتی تو خوابم نمیدید هیوک خودش شروع کنه از هیجان زیاد بیحرکت موند ترسید با یه حرکت بیجا هیوکو از کرده اش پشیمون کنه

هیوک فهمید که شیوون بی حرکت مونده فهمید که ممکنه باعث تعجبش شده باشه و خنده اش گرفت اما کارش رو متوقف نکرد و لب هاش رو از گردن شیوون به سمت گوشش حرکت داد بوسه های لطیف و پر از عشقش یک لحظه هم متوقف نمی شدن

شیون از لذت  زیاد چشماشو بست و اینبار دستش رو به ارومی حرکت داد اما فقط کمر هیوک رو نوازش کرد هنوزم از واکنش معشوقش واهمه داشت

هیوک آخرین باقیمونده ی جراتش رو هم جمع کرد و دستش رو که روی کمر شیوون بود رو روی عضله ها سفت شیوون کشید نفس گرمش به پشت گوش شیوون می خورد

شیون سوپرایز  شد انتظار نداشت به سختی ابی دهانش رو قورت داد "هی هیوک خواهش میکنم"

هیوک خشکش زد نکنه کار اشتباهی انجام داده بود؟

شیون لبش رو گاز گرفت تا جلوی پیش روی شه/وتش رو بگیره"هیوک من نمیتونم خودمو اینطوری کنترل کنم تو بیشتر از حد تصور سک/س/ی هستی خواهش میکنم"

شیون تمام تلاشش رو میکرد تا عضو سخت شدشو فراموش کنه

هیوک خندید خودش رو به زحمت روی شیوون متعادل کرد تا بتونه توی چشمهاش نگاه کنه

شیون تعجب کرد با چشای گرد شده به هیوک خیره شد: میخندی؟

-بهت احتیاج دارم شیوون فکر می کنم که آماده ام

همین جمله کافی بود تا شیون تا اخرین حد ممکن برسهاما  بازم باید احتیاط میکرد اون هرکسی نبود اون هیوکی بود اون اسیب پذیر بود اون شکننده بود با تردید پرسید : تو مطمئنی؟

هیوک جوابش رو با یک بوسه نرم و طولانی روی لب هاش داد و شیون غرق لذت شد به ارومی کمر هیوکشو نوازش کرد

"دوست دارم هیوک دوســــــــت دارم "

میون بوسه ها این جمله رو به تکرار میگفت و اروم دستش رو سمت باس/ن هیوک برد

من هم عاشقتم ماشی

" اومممممممممممممم بیبی "

هیوک وقتی احساس کرد دست شیوون روی باسنش داره حرکت می کنه بین بوسه شون ناله ی ضعیفی کرد

شیون هنوزم تردید داشت  "هیوکی تو هنوز سرمت تموم نشده!من من نمیتونم بهت فشار بیارم

هیوک با به یاد آوردن سرم رنگش پرید ولی وقتی به شیوون نگاه کرد سعی کرد که خودش رو آروم کنه

شیون که متوجه شد چه غلطی کرده به خودش لعنت فرستاد

سرم دیگه مهم نیس... بهش احتیاجی ندارم"

-نه نه هیوک تو باید صبر کنی

نگاه جدی و عاشقش رو به شیوون دوخت و سعی کرد جلوی لرزشش رو بگیره"من فقط و فقط به تو احتیاج دارم"

دستش رو برد به سمت سوزن سرم تا از دستش بیرون بکشتش

اما شیون دستش رو گذاشت رو دست هیوکی تا مانعش بشه

در همین گیرو دار یهو صدای زنگ در به گوش میرسه